۱۳۸۸ مهر ۶, دوشنبه

یه اتفاق خوب

آقا امروز یه اتفاق خوب تو دانشگاه افتاد که بسیار کیفور شدم به خاطرش!! البته زیر پوستی حال کردما، خیلی به روی مبارکم نیاوردم!! :دی
ما تو دورمون یه جو خیلی مزخرف و آزاردهنده داریم و اونم اینه که تا نصف شب تو دنیای مجازی هستیم و با هم صحبت می کنیم، بعد صبحش میایم دانشگاه، 50 بار همدیگه رو می بینیم و مثل چی از کنار هم رد میشیم و حتی سلامم نمی کنیم به هم!!! اصلا یه چیز رو اعصابیه ها! انقدی که گاهی وقتی دارم تو دانشگاه راه می رم آرزو می کنم که هیچ کدوم از پسرامونو نبینم که به خاطر سلام نکردن بهش کلی عذاب وجدان بگیرم. چند وقت پیش یکی از پسرا که در مورد شعور داشتنش حسابی شک دارم یه کاری کرد که اندک رابطۀ بین پسرا و دخترا رو داشت شکراب می کرد. ولی خوب به صورت مشهود اتفاق خاصی نیفتاد آخرش، اونم به خاطر برخورد خود پسرا بود با اون پسر کم(و چه بسا "بی") شعور، به نظر من البته. خلاصه.. سر اون قضیه من و چند تن از دوستان با شعورم مدتی داشتیم با هم بحث می کردیم که بیایم بریم بشینیم عین آدم با هم حرف بزنیم و این جو احمقانه رو از بین ببریم. ولی خوب به دلایلی من مخالفت کردم و نکردیم این کارو و دست نگه داشتیم. اما امروز همون چیزی که من انتظارشو می کشیدم و به دوستامم گفته بودم اتفاق افتاد و بسیار هم مسرت بخش بود. خود پسرا، البته یه تعدادیشون که من اصلا فکر نمی کردم اونام با این جو مشکل داشته باشن، پیشنهاد دادن که یه جلسه بذاریم و دور هم بشینیم و صحبت کنیم که چه جوری میشه جو رو درست کرد.
تو لابی به هم پیوستیم و بعدش هممون با هم رفتیم تو دلگشا نشستیم دور هم. خیلی داشتم حال می کردم. انقد منطقی و عاقلانه داشتن صحبت می کردن که من تو دلم همش داشتم با خودم دعوا می کردم که چرا همیشه نسبت به این افراد نظر منفی داشتم؛ یعنی همیشه فکر می کردم اینا خودشون از اونایین که باعث ایجاد این جو هستن. ولی خیلی خوشحالم که زودتر فهمیدم که اشتباه می کردم و واقعا لذت بردم از بحثایی که خودشون می کردن. به نظرمن عامل اصلی ایجاد این جو رفتارای بعضی از پسراست که خدا رو شکر تو این جلسه نبودن. می دونین، مذهبی بودن بد نیست ولی اگه از حد بگذره مثل همۀ چیزای دیگه، حال آدمو به هم می زنه. وقتی یه عده آدم مذهبی (البته بهتره بگم "بدمذهبی") می شینن پشت سر ملت حرف می زنن و حرف در میارن و اسباب آزار اون ملت می شن، اون دین و مذهب و اعتقاداتشونو باید بذارن در کوزه آبشو بخورن! متاسفانه ما داریم از این جور آدما تو دورمون و با کاراشون دارن اعصاب همه رو خورد می کنن. تو اون جلسه ای که من و دوستام می خواستیم پیشنهادشو بدیم چند تن از این افراد هم بودن که من به دلیل حضور اونا مخالفت کردم و الان هم می بینم که چه خوب شد اون موقع عجله نکردیم.
ای بابا.. اصلا خیلی حال کردم امروز.. دیگه زیرپوستی جواب نمیده :دی نمی دونم چی کار کنم دیگه :| ...  آخرش قرار شد غیر از اینکه برای درست شدن جو یواش یواش از چمع خودمون شروع کنیم، هفتۀ دیگه هم اگه شد یه اردو بریم و دیگه ایشالا به امید خدا تموم کنیم این لوس بازیا رو
پ.ن: من در حال حاضر هیچ مشکلی با کسی ندارم . گفتم بگم یه وقت سوء تفاهم نشه

دقیقا چرا اومدم اینجا من؟؟

مدت ها بود که می خواستم یک وبلاگ رو بلاگ اسپات راه بندازم. ولی هی فکر می کردم که من که یه وبلاگ دارم و اونم خیلی بهش نمی رسم، حالا یه وبلاگ جدید می خوام چی کار دیگه؟؟!! اما امروز دیگه هر چی خواستم لاگین کنم تو وردپرس نمی کرد (فکر می کنم فیلتر شده!!) و من هم مقادیری مطلب تو گلوم گیر کرده بود که اگه زودتر ننویسمشون خفه می شم!! :دی
رو این حساب مام اومدیم اینجا و ایشالا که برسیم به این یکی وبلاگمون... فعلا