عجب شب دلگیریه؛ تا چند ساعت دیگه میریم فرودگاه، بدرقهی داداشم اینا. خیلی وقته که حرف رفتنشون هست و خیلی وقت بود که همهمون منتظر بودیم ویزاشونو بگیرن، اما انگار تا وقتی ویزاشون نیومده بود باورمون نشده بود که واقعا دارن میرن. اصلا حس خوبی ندارم الان. باورش واسم سخته که تا یه مدت قابلتوجهی قراره نبینمشون.