۱۳۸۸ آذر ۹, دوشنبه

رئال مادرید 0-1 بارسلونا :((

ای بابا! تیممونم مثل خودمون بدشانسه! آخه اینم شانسه که تو ال کلاسیکو گل آفساید بخوره ببازه؟؟؟!!! نه می خوام بدونم، این شانسه؟؟!! این طرفدارای بارسلونا خیلی ماشالا کم رو و خجالتین، الان جوگیر می شن پررو تر هم می شن!
امروز اون سوییت شرت سبزمو پوشیدم. سبزش سبزه ها :دی :-"  بعد تو اتوبوس که آویزون این میله ها بودم و آستینم معلوم بود، یه خانم چادریه سوار شد یه چپ چپی نگاه کرد که خدا می دونه!!! فکر کنم از رنگ سبز سوییت شرتم ترسیده بود!! خندم گرفته بود :))

۱۳۸۸ آذر ۷, شنبه

بهت بگن Bubble Sort بزن بعد اشتباهی Selection Sort بزنی، بعد یکی بیاد بهت بخنده چه حسی بهت دست میده؟؟؟ فقط اگه حالت خوب باشه توام به خودت می خندی!!!! :))
(فکر کنم 10 بار تا حالا الگوریتم Bubble Sort و دیده باشم ولی هیچ وقت نخوندمش چون فکر می کردم می دونم چیه!!! نگو نامرد Selection بوده و به رو خودش نمیاورده!!)

۱۳۸۸ آذر ۶, جمعه

مت لب شونو دزدیدیم داریم باهاش پز میدیم

استفادۀ مفتکی از MATLAB مثال نقض بزرگیه برای ضرب المثل معروف "هر چقدر پول بدی همون قدر آش می خوری"!!! یه قرونم پول ندادم بابتش، ولی دارم حال می کنم باهاش، عجب چیز خفنیه خداییش. نامردیه که ماها همین جوری داریم نسخه کرک شدشو (رک بخوام صحبت کنم میشه "نسخه دزدی") استفاده می کنیم!! نمی دونم اون وجدانه کی می خواد یه کم دردش بگیره که ما تموم کنیم این کار زشت و غیراخلاقیمونو. البته وجدان من یه مدته یه خورده درد گرفته ها :دی :-"
کلا بد نیست یاد بگیریم که اگه چیز خوب و با ارزش می خوایم باید هزینه شو بپردازیم، حالا اون چیز و هزینه ش هر چی که می خوان باشن!! (کلی گفتم، منظور خاصی نداشتم :-" )
آخ آخ! انقد آهنگ گوش دادم امروز که گوشم درد گرفته :( الان دارم بدون هدفون گوش میدم که گوشم یه کم استراحت کنه!!! آخه انقد حال میده که نمی تونم گوش ندم. شجریان (چه پدر چه پسر) و شهرام ناظری که گوش میدم حس پرواز بهم دست میده، امید به زندگیم میره بالا، در یک کلام خر کیف می شم!! :دی

۱۳۸۸ آذر ۴, چهارشنبه

بریم کتاب قانون ببینیم یه کم خجالت بکشیم از رفتارامون

دیشب بالاخره رفتم "کتاب قانون" و دیدم. انصافا فیلم خوبی بود. ایول به مازیار میری. خیلی جالب بود. خیلی خوب دینداری سنتی و سطحی ما رو به نقد کشیده بود. فیلم که تموم شد واقعا شرمنده شده بودم از اینکه تو یه همچین سیستمی دارم زندگی می کنم. داشتم فکر می کردم که اگه همۀ ما مثل "آمنه" خودمون با مطالعه و تحقیق به نتیجه می رسیدیم چقدر دنیامون فرق می کرد، زندگیمون چقدر لذت بخش تر بود. چقد خوبه آدم انقد باگذشت باشه، خصلتی که متاسفانه من ندارم :( واقعا حسرت خوردم که چرا من، به خاطر سیستمی که تو ایران هست، نتونستم و نمی تونم مثل اون باشم، اخلاقم خوب باشه، مهربون باشم، با گذشت باشم، غیبت نکنم و ... . جدا آدم فقط حسرت می خورد آخر فیلم

سرعت تایپ

سرعت تایپ من 29 کلمه در دقیقه ست :دی اگه می خوای بدونی سرعتت چقده می تونی بری اینجا

۱۳۸۸ آذر ۱, یکشنبه

رئال مادرید 1-0 اتلتیک بیلبائو

دیروز از صبح رفته بودم ساعت بازی رئال رو چک کرده بودم و واسه خودم برنامه ریخته بودم که حتما ببینم بازی رو، چون ساعت مناسبی بود. اما انقد تو راه برگشتن خسته شدم و سردرد گرفتم که از قبل بازی رئال خوابم برد و وقتی بازی تموم شد بیدار شدم. انقد دلم سوخت و ناراحت شدم که حد نداره :(  ولی خوب حالا خدا رو شکر رئال 1-0 برد راسینگ سانتاندرو.
بارسلونا هم دیشب با اتلتیک بیلبائو بازی داشت که مساوی کردن  ها ها ها ها...
الان رئال 28 امتیازیه، بارسا 27 تایی. یعنی رئال اومد صدر جدول یوهووووووووووووووووووووو
مقادیری :پی تقدیم به بارسایی های عزیز :)
اینترم 3-1 بولونیا رو برد. عجب بازی ای بود این. بیدار بودم سرش :دی  اینترم که کلا صدرنشین بود از اول، با اختلاف زیاد. خیالمون راحته ازش. الان 32 امتیازیه، تیم دوم یوونتوسه با 24 امتیاز و البته با یه بازی کمتر.

۱۳۸۸ آبان ۲۷, چهارشنبه

پویا شریفی و امین وطانی آزاد شدند

پویا شریفی، فعال دانشجویی و عضو ستاد جوانان مهندس موسوی که صبح 13 آبان تو خونشون بازداشت شده بود، و امین وطانی، فعال دانشجویی دانشگاه شریف که شب 12 آبان بازداشت شده بود، آزاد شدن. خیلی خوشحال شدم، خیلی. خدایا شکرت.
ایشالا که زودتر بقیۀ زندانیا هم آزاد بشن
مرگ مشکوک دکتر رامین پور اندرجانی، پزشک کهریزک، بدجوری اعصابمو ریخته به هم. می گن خود کشی کرده، ولی به نظر من خودکشی "شده" ایشون!! خیلی مشکوکه و البته یه جورایی تابلوئه که چه اتفاقی افتاده. اتفاقای خیلی بدی داره تو این مملکت اشغال شده میفته. خدا به خیر بگذرونه.
پ.ن: دیشب یه فیلمی از مراسم فارغ التحصیلی دکتر اندرجانی دیدم، دلم آتیش گرفت :(

کتاب قانون دیگه واسه چی توقیف شد؟؟

ای بابا، این وسط این کتاب قانون واسه چی توقیف شده آخه؟؟ گفتیم ایشالا اگر از کویر وحشت این میان ترما به سلامتی گذشتیم پاشیم بریم سینما کتاب قانون ببینیم دل تنهاییمان تازه شود که اینم نشد و باز ما موندیم و حوضمون :(
ضد حالی خوردیما...

۱۳۸۸ آبان ۲۶, سه‌شنبه

امروز تو دانشگاه کوهیار گودرزی (همونی که از دانشگاه اخراج شد به خاطر مصاحبه با بی بی سی فارسی) رو دیدم. خیلی دلم سوخت، بغضم گرفت. :(( اینکه اخراجش کردن خیلی ناراحت کننده بود ولی اینکه صدای شریفیا در نیومد بیشتر ناراحت کننده بود. بیشتر به همین خاطر ناراحت شدم وقتی امروز دیدمش. با خودم فکر کردم اگه من جای اون بودم و میومدم دانشگاه و می دیدم کسی عین خیالشم نیست واقعا چه حالی بهم دست می داد؟؟ هی خواستم برم جلو یه چیزی بگم بفهمه که اینجوری نیست ملت عین خیالشون نباشه، اما نرفتم. نمی دونم چرا. شاید به خاطر اینکه ترسیدم اگه منظورمو نتونم درست برسونم خیلی بد بشه!!! نمی دونم...  این روزا علم و صنعتیا کولاک کردن ولی وقتی تو شریف میای، قشنگ این حس بهت دست میده که همه فقط کلاه خودشونو چسبیدن و هیچ دغدغه ای هم ندارن واسه همنوعشون، هم دانشگاهیشون... واقعا متاسفم واسۀ همۀ آدمای بی تفاوت.
قبل از اینکه سال تحصیلی شروع بشه هر روز صبح که از خواب پا می شدم غر می زدم که "اه، این شریفیام که بی بخارن، همش دارن درس می خونن"، مامانم همش می گفت: "فکردی، دانشجوا دوستشون تو زندان باشه مگه آروم می گیرن"، حالا مامانمم داره می بینه که شریفیا مثال نقض همۀ چیزایین که تا حالا از دانشجوا دیده!!!!
 دلم خیلی گرفته از همه چی. انگار تمام غم و غصه های این 5 ماه همه جمع شده امشب. از بین همۀ اتفاقا، فقط اتفاقای بد داره واسم دوره میشه هی. دلم می خواد گریه کنم :((
خدایا خودت کمک کن...

۱۳۸۸ آبان ۲۴, یکشنبه

واقعا اینکه می گن "شریفی بی غیرت" راست می گن. 10 روزه که امین وطانی رو گرفتن و کوهیار گودرزی رو اخراج کردن، اما صدای کسی تو دانشگاه در نیومده. حتی یه سریا اصلا خبرم ندارن. اصلا واسشون مهم نیست. یعنی این شریفیاها فقط یه درسی بده بهشون بخونن!! انقد می خونن می خونن می خونن تا آخرش دیگه چیزی نباشه بخونن، دوباره برمی گردن از اول!!! یه جورایی افتادن تو لوپ بینهایت و هیچ شرط خروجی هم ندارن!!!
دیروز اومدن دارن واسه وطانی امضا بگیرن. انصافا حال کردم که یه عدۀ خوبی از بچه ها امضا کردن (که اینا دیگه میشن "شریفی باحال"). ولی به چند نفر که گفتم بیاین شماهام امضا کنین، هی مسخره بازی درآوردن و آخرم نکردن و رفتن سر کلاسشون!!! داشتم از حرص می ترکیدم. یعنی واقعا بعضیا هستن که اصلا واسشون مهم نیست که دور و برشون چی می گذره، شونصد هزار نفرم کشته بشن و دستگیر بشن و اینا، اینا اصلا انگار نه انگار. فقط کلاه خودشونو چسبیدن و تا وقتی مستقیما آرامش خودشون به هم نخورده هیچ حرکت مؤثری از خودشون بروز نمی دن. می ترسن امضا کنن!! خوبه والا، علم و صنعتیا دانشگاه و آوردن پایین انقد اعتراض کردن به بازداشت پویا شریفی، بعد این شریفیا حتی می ترسن امضا کنن واسه هم دانشگاهیشون!! نمی دونم، شاید می ترسن الان امضا کنن، بعدا که می خوان فرتی پذیرش بگیرن بپرن برن یه وقت واسشون مشکلی پیش بیاد!!آخه آدم چی بگه واقعا. من که به عنوان یه شریفی جدا شرمنده می شم از این رفتار هم دانشگاهیام. به نظر من اینجور آدما لایق اون آزادی و دموکراسی ای که ما دنبالشیم نیستن، چون نه تنها هیچ تلاشی واسه رسیدن بهش نمی کنن، حتی از دور هم دنبالش نمی کنن!! متاسفم واسشون... آدم وقتی علم و صنعتیا رو میبینه، خواجه نصیریا رو میبینه، دیگه روش نمی شه بگه من شریفی ام!! متاسفم

۱۳۸۸ آبان ۲۰, چهارشنبه

احسان فتاحیان اعدام شد

تو راه که داشتم میومدم همین جوری یهو یاد احسان فتاحیان افتادم ( فعال دانشجویی توی کردستان که دو سه روز پیش حکم اعدام زدن واسش، به خاطر اینکه از اعتقاداتش نگذشته و حاضر نشده اعتراف کنه به کارایی نکرده). همین جوری تا خونه داشتم فکر می کردم اگه من جای اون بودم، چی کار می کردم، چه حسی داشتم. حالا بگذریم که چه چیزایی از کله ام گذشت...
اصلا فکر نمی کردم که وقتی می رسم خونه اولین خبری که مامانم بهم میده خبر اعدام احسان فتاحیان باشه. باورم نمیشه. شوکه شدم کاملا. همیشه دیده بودم که یه آدم قاتل جانی که هنوز نادم نشده آخر کارش به اعدام می کشه. الان نمی تونم باور کنم که جون یه نفرو به خاطر اعتقاداتش گرفتن. انقد ناراحتم که نمی دونم چی بگم. دیگه زبان قاصره از توصیف این بی شرفای جانی. آخه چرا واقعا؟؟
باورم نمیشه اصلا، به همین راحتی یعنی.یعنی انقد جون یه آدم کم اهمیته که که صرفا به خاطر اعتقادش اونو ازش بگیرن. آخه خدایا چرا؟ خدایا چقدر صبرت زیاده آخه. ما که داریم له می شیم. هر روز یه خبر بد، یه اتفاق بد. فقط امید داریم که تا الان زنده موندیم، امید داریم به لطفت، به عدلت. خودت کمک کن از شر این ظالما نجات پیدا کنیم.

روحش شاد

پ.ن1:یه چیزی که از اون موقع دارم بهش فکر می کنم اینه که وقتی یه قاتلو به اعدام محکوم می کنن معمولا یه مدتی طول می کشه تا حکمش اجرا شه. یه تقاضای تجدید نظری، یه تلاشی یه چیزی صورت می گیره اما در مورد احسان فتاحیان فوری حکمشو اجرا کردن که نکنه یه وقت تابلو شه که بی گناه بوده. نمی دونم والا
پ.ن2: جاتون خالی امتحان دی اس (ساختمان داده) رو گند زدم!

۱۳۸۸ آبان ۱۹, سه‌شنبه

حوصلم سر رفته، همه چی خیلی یکنواخت و روتینه، رفته رو اعصاب!! چهارشنبه میان ترم دی اس (داده ساختارها و مبانی الگوریتم ها!!!) دارم، اعصابم خورده! یه جورایی استرس دارم. آخه همش می بینم که بعضیا رو هوا سوالا رو حل می کنن و من مثل سیب زمینی می مونم، اصلا مخم تعطیله کلا :( هفتۀ دیگه هم میان ترم ساختار و آمار دارم که البته اوضاعم یه کوچولو بهتره تو اون دو تا.
شاکیم از همه چی. حرصم می گیره از خیلی چیزا...
حرصم می گیره از اینکه کلۀ بچه ها تو دانشگاه لای کتاباشون گیر کرده و اصلا براشون مهم نیست که تو مملکت چی داره می گذره. عین خیالشونم نیست که یکی رو گرفتن، یکی رو اخراج کردن...
حرصم می گیره از یه سری عرفای (عرف های) احمقانه که اجازه نمی دن من تو دانشگاه اونجوری که دلم می خواد باشم.
حرصم می گیره از این همه رفتار مصنوعی و خندۀ زورکی!
خلاصه از همه چی داره حرصم می گیره یواش یواش! نمی دونم، شاید از فشار میان ترم دی اسه! من که به ترک دیوارم می خندم، به وضعی افتادم که حال خندیدن ندارم، زورم میاد بخندم، مثل خیلی کارای دیگه که زورم میاد انجام بدم.

خدا رو شکر الان که تو خونه نشستم یه کم میزان شاکی بودنم اومده پایین :دی  فردا دوباره به محض اینکه پامو می ذارم تو دانشگاه باز دوزش میره بالا!!!!

۱۳۸۸ آبان ۱۶, شنبه

از دانشگاه تا خونه همش داشتم تلاش می کردم که بی خیال شم و چیزی نگم!! اما آخرم نشد. اگه نگم امشب نمی تونم درس بخونم.
یه سوالی داشتم؛ آخه سطح شعور اجتماعی آدم چقدر می تونه پایین باشه، هان؟؟ نه، می خوام بدونم جدی!
آخه بابا... من مهدکودک که می رفتم بعد از اینکه دست چپ و راستو بهمون یاد دادن و بعدشم گفتن که وسط حرف بقیه نپریم و بعدش به عنوان سومین آموزه گفتن که تو جمع در گوشی صحبت نکنیم!! انصافا درسته این آموزه.
من نمی دونم این آدم حتی در این حد هم آداب اجتماعی رو بهش آموزش ندادن؟؟!! فقط بهش یاد دادن بره رو اعصاب ملت و خر بزنه.
ای بابا، داریم حرف می زنیم، یهو در گوش دوستش یه چیزی میگه و بعدشم می زنه زیر خنده! آخه آدم چی بگه واقعا. خوب به آدم برمی خوره دیگه.
خدا می دونه که چقدر معذبم وقتی این آدم حضور داره!!! اه... گیری کردیما :(
جدیدا خیلی داره می ره رو اعصابم. انقدی که یه روز دیدین اومدم اینجا حتی اسمم بردم!!!!
آخیش، خیالم راحت شد :دی

سیزده آبان ~ سی خرداد

وقتی پست قبلی رو می نوشتم، هنوز خیلی عکس و فیلمای چهارشنبه رو ندیده بودم. الان که کلی فیلم و عکس دیدم بازم می گم که 13 آبان عالی بود، کلی امید و انرژی به هممون داد. ولی من فکر نمی کردم این جوری بوده باشه. ما صحنه های دراین حد فجیع ندیدیم؛ اینکه یه بی شرفی با باتوم بزنه تو سر یه دختر، یه جوری که دختره در جا تعادل خودشو از دست بده و بیفته زمین! خیلی تکان دهنده بود. از ذهنم خارج نمی شه. من 3 نفر و دیدم که بازداشت شدن، ولی طبق آمار کلی بازداشتی داشتیم اون روز، فکر کنم 300-400 نفر :((
با توجه به چیزایی که دیدم و شنیدم چهارشنبه، 13 آبان، عین 30 خرداد بود، با این تفاوت که اون روز مستقیم به مردم تیراندازی کرده بودن و مردمو کشته بودن، اما پریروز مستقیم به سمت مردم شلیک نکردن!!!! دستشون درد نکنه واقعا!
یه عکسایی درومده که نشون میده چهارشنبه نوپو (نیروی ویژۀ پاسدار ولایت) هم بوده!! نوپو یعنی انسان منهای انسانیت! یعنی آدمایی که تا حالا آدم ندیدن و بهشون می گن اینا با ولایت مخالفن، شما برو از ولایت پاسداری کن!! اینم میاد مثل جانیا میفته به جون مردم. نوپو که میاد یعنی دیگه وضعیت بحرانی، یعنی دیگه آخر خط، ته ته نیرو!! بعدیش احتمالا می شه توپ و تانک.
خدا خودش تو قرآن می گه: "ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم"
ما خودمون می خوایم که وضعیت خودمونو تغییر بدیم، پس خدا هم به ما کمک می کنه که وضعیتمون تغییر کنه و در این راه هم "توپ و تانک و بسیجی دیگر اثر ندارد".
آزادی چیز خیلی خفن بزرگ و ارزشمندیه و برای به دست آوردنش طبعا باید هزینه پرداخت بشه و ما همگی امیدواریم که تا جایی که ممکنه این هزینه ها کم باشه ایشالا. (این جمله رو که نوشتم گریه ام درومد؛ یاد کسایی افتادم که پریروز جلوی چشم خودم گرفتن و بردنشونو من هم نمی تونستم کاری واسشون بکنم :(( )

پ.ن: سه شنبه، 12 آبان، امین وطانی از بچه های سبز دانشگاه شریف بازداشت شده، کوهیارگودرزی هم اخراج شد! (واسه اینکه روز 7 مهر زنگ زده بود بی بی سی و گزارش تجمع شریفو داده بود) :(  باید منتظر عکس العمل بچه های شریف باشیم.
واقعا دعا می کنم که همۀ اونایی که به ناحق تو زندان هستن و عمرشون داره تلف می شه هر چه زودتر آزاد شن. الهی آمین

۱۳۸۸ آبان ۱۳, چهارشنبه

من برگشتم و خدا رو شکر اتفاقی هم واسمون نیفتاد. ولی...
من از خیابون طالقانی، جلوی سفارت آمریکا، به سمت مفتح اومدیم و بعدشم مفتح رو اومدیم بالا به سمت هفت تیر. توی شیرودی پر نیرو بود. هر کی از ننش(ننه اش) قهر کرده بود اومده بود لباس پلنگی پوشیده بود وایساده بود تا مردمو بزنه. حروم خورای بی شرف

آقا ما که رفتیم آسیا، اگه دیگه برنگشتیم همگی حلال بفرمایید. ایشالا که اتفاقی نمی افته و خون از دماغ کسی نمی آد ولی حالا به هر حال... از این آدمای بی شرف انتظار رفتار انسانی نمیشه داشت.

به امید خدا