عجب شب دلگیریه؛ تا چند ساعت دیگه میریم فرودگاه، بدرقهی داداشم اینا. خیلی وقته که حرف رفتنشون هست و خیلی وقت بود که همهمون منتظر بودیم ویزاشونو بگیرن، اما انگار تا وقتی ویزاشون نیومده بود باورمون نشده بود که واقعا دارن میرن. اصلا حس خوبی ندارم الان. باورش واسم سخته که تا یه مدت قابلتوجهی قراره نبینمشون.
۱۳۹۰ مهر ۲۸, پنجشنبه
۱۳۹۰ تیر ۲, پنجشنبه
۲ تیر ۹۰
اون سالی که داشتم میرفتم پیشدانشگاهی، قبل از شروع کلاسا یه دو هفتهای استراحت داشتیم؛ یعنی از زمان تموم شدن امتحانای پایانترم تا شروع کلاسای پیش دانشگاهی. تو اون دو هفته یه حس خیلی افتضاحی داشتم. حس میکردم که روزای خوب دارن تموم میشن و دارم وارد یه دورهی خیلی سخت و طاقتفرسا میشم که دیگه نفسم نمیتونم بکشم توش و میترسیدم که وسطاش کم بیارم. به خاطر همین حس بد همش میخواستم تو اون دو هفته خودمو خفه کنم از هر کار تفریحیای که به ذهنم میرسید و آخرم با یه روحیهی داغون وارد پیشدانشگاهی شدم. انگار که مثلا میخوام بمیرم تو این دوره!
حالا بعد ۴ سال همون حس افتضاح دوباره اومده سراغم. با این تفاوت که اون موقع کلی آدم میدونستن که تو پیشدانشگاهی هیچ اتفاق خاصی قرار نیست بیفته و به هر حال دلداری میدادن ولی الان هیچ کی نمیدونه تابستونی که من در پیش دارم قراره چهجوری باشه. الان دیگه واقعا فکر میکنم میخوام تموم بشم تو این تابستون. اصلا یه حال بدی دارم. حس میکنم لقمه گندهتر از دهنم ورداشتم؛ یه جایی دارم میرم واسه کارآموزی که ۱۰ روز دیگه دورهشون شروع میشه و تو این ۱۰ روز کلی چیز خیلی جدید دادن که باید یاد بگیرم به عنوان پیشنیاز دوره! و این در حالیه که کلی تمرین و پروژه دارم که تا هفته دیگه باید انجامشون بدم. قشنگ دارم کم میارم. مخم داره میترکه!
پ.ن: وقتی این حس رو دارم، حتی سفر رفتن یه دوست هم میتونه حالمو خرابتر کنه! شاید به نظر مسخره بیاد ولی اینجوریاست دیگه.
۱۳۹۰ اردیبهشت ۱, پنجشنبه
۱ اردیبهشت ۹۰
میدونین، آدما تا وقتی هستن آدم قدرشونو نمیدونه، فکرشو نمیکنه که از این لحظه به لحظهی دیگه، ممکنه دیگه نباشن.
چند ساعت پیش خبر دادن که عموی بابام فوت کرده. همیشه شاید سالی یه بار، اونم روز اول عید میرفتیم خونهشون و میدیدیمش، ولی حقش بود که حالا که مریض بود بیشتر بهش سر میزدیم. ولی اینکارو نکردیم، کوتاهی کردیم. کی فکر میکردیم که دو هفته پیش که خونه دخترش دیدیمش، دیگه دفعه آخری باشه که میبینیمش؟! حالا فقط دارم حسرت روزایی رو میخورم که میرفتیم خونهشون، یه نیم ساعت یا سه ربع میشِستیم و هی تو دلمونم میگفتیم «خب، بسه دیگه، پاشیم بریم». یا وقتایی که به هر بهونهای زنگ میزد خونهمون حال ما و کلی از دور و بریامونو میپرسید و چون تند حرف میزد من نمیفهمیدم دقیقا چی میگه و حدسی جواب میدادم. قدر ندونستم. حیف! کلا «بود» آدما رو حس نمیکنم، ولی وقتی دیگه نیستن، جای خالیشونو خوب حس میکنم. لعنت به من! حقمه همهش با پشیمونی و حسرت زندگی کنم، حقمه.
خدا همهی رفتگان رو بیامرزه
۱۳۹۰ فروردین ۱۳, شنبه
دنیای این روزای من-۲
- عموی بابام آدم خیلی جالبیه. تقریبا میشه گفت که دیتابیس کل فامیله. آدم خیلی خوبی هم هست. نه اهل غیبته، نه توقع زیادی از کسی داره و نه هیچ خصلت زشت دیگهای. برنامهی هر سالمون اینه که روز اول عید میریم خونهشون و یه ۲۵ تومنی عیدی میگیریم. اما امسال حال عموی بابام خوب نبود. یه مدته که مریض شده؛ پارکینسون گرفته و چند روزیم هست که علایم آلزایمر در رفتارش دیده شده. یه بار که روز اول عید دیدیمش حالش بهتر بود ولی دیروز که دوباره دیدیمش حالش بدتر شده بود. آدمی که تا میشستی کنارش حال تا ۶ لا فامیلا رو میپرسید دیروز مات بود. اصلا نمیفهمید ما چی میگیم. چند وقت یه بار هم یه چیزی میگفت که ما نمیفهمیدیم. ناراحت شدم خیلی. دیدن ذره ذره تحلیل رفتن قوای یه آدم خیلی اذیتم میکنه. خدا ایشالا که عمر طولانی بده به همهی بزرگترا و همینطور عموی بابام. شاید علایق و سلایق ما دیگه خیلی فاصله گرفته باشه با نسل اونا و خیلی حرف مشترکی نداشته باشیم وقتی میشینیم کنار دستشون، ولی، به قول مامانم، مثل نخ تسبیح میمونن؛ وقتی هستن همهی خانواده دور هم جمعن و همه با هم خوبن و اینا!
۱۳۹۰ فروردین ۱, دوشنبه
سال نو مبارک
تا کمتر از یک ساعت دیگه سال ۸۹ تموم میشه و وارد سال ۹۰ میشیم و من بعد از کلی فکر کردن هنوز هم نمی دونم چه جوری می خوام این پست رو بنویسم! به نظرم یه سیال ذهن واسه این مواقع جواب میده! :دی
۱۳۸۹ اسفند ۲۷, جمعه
قرعهکشی دور ۱/۴ و نیمه نهایی لیگ قهرمانان اروپا
امروز قرعهکشی دور ۱/۴ نهایی و نیمهنهایی لیگ قهرمانان بود! بارسلونا که مطابق معمول خوششانس بود. رئال هم خدا رو شکر شانس آورد:
- رئال مادرید - تاتنهام
- چلسی - منچستریونایتد
- بارسلونا - شاختار دونتسک
- اینتر میلان - شالکه ۰۴
بازیای دور رفت ۱ و ۴ روز سهشنبه، ۵ آوریل (۱۶ فروردین) و بازیای ۲ و ۳ هم روز بعدش (چهارشنبه، ۱۷ فروردین) انجام میشه. بازیای دور برگشت ۲ و ۳ هم روزسهشنبه، ۱۲ آوریل (۲۳ فروردین) و بازیای ۱ و ۴ هم چهارشنبه، ۲۴ فروردین (که متأسفانه فرداش میانترم OS داریم!)، انجام میشه.
تو نیمهنهایی هم برندهی بازیای ۱ و ۳ با هم بازی میکنن و برندههای ۴ و ۲ هم با هم! یعنی به احتمال خوبی رئال و بارسلونا تو نیمهنهایی میرسن به هم. اگه تو ۱/۴ به هم میخوردن، اونوقت تو یه ماه ۴ بار با هم بازی میکردن؛ یکی الکلاسیکو، یکی فینال جام حذفی و دو تا هم بازیای لیگ قهرمانان! بازی رفت نیمه نهایی ۲ و ۴ روز سهشنبه، ۲۶ آوریل (۲۲ اردیبهشت) و بازی نیمهنهایی ۱ و ۳ هم روز بعدش انجام میشه. بازی برگشت ۱ و ۳ روز سهشنبه، ۳ می (۲۹ اردیبهشت) و بازی ۲ و ۴ هم روز بعدش انجام میشه.
بازی فینال هم روز شنبه، ۲۸ می (۷ خرداد) برگزار میشه :)
پ.ن: لازم به ذکره که الکلاسیکو ۱۶ آوریل (شنبه، ۲۷ فروردین) برگزار میشه!
۱۳۸۹ اسفند ۲۶, پنجشنبه
رئال۳-۰ لیون
بالاخره و بعد از چندین سال، رئال صعود کرد به ۱/۴ لیگ قهرمانان! اونم با چه بازی خفنی! ترکوند قشنگ. ۳-۰ لیون رو برد و در مجموع دو بازی ۴-۱. خیلی خوشحالم الان، خیلی!
۱۳۸۹ اسفند ۱۰, سهشنبه
۱۳۸۹ بهمن ۲۷, چهارشنبه
دنیای این روزای من-۱
- ۲۵ بهمن برای من روز خیلی خوبی بود. کلی انرژی گرفتم. امیدوارتر شدم. حالم خوب شد کلا!
- الان منتظر یه خبر بدم!! دارم رو خودم کار میکنم که بتونم احساساتمو کنترل کنم و منطقی باشم در اون لحظه.
- بعد از چندین روز که فکر میکردم بلاگر رو فقط بعضی از ISPها فیلتر کردن و واسه ما هنوز نکردن، الان فهمیدم که واسه مام فیلتره و ما نیز به جمع فیلترشدگان پیوستیم :دی
- ترم ۶مون هم که شروع شد. از دو سال گذشته خیلی بهتر شدم ولی همچنان مثل ترمهای مشابه دو سال گذشته حس و حال درس خوندن هنوز موجود نمیباشد.
- فردا و پسفردا دارم میرم کنکور ارشد بدم؛ همینجوری محض آشنایی با سیستمش. همچنان فکر اینکه دوباره بشینم واسه کنکور بخونم، امید به زندگیمو به شدت میاره پایین!
- دانشگاه؟!! هیچی! عادی و یکنواخت مثل خیلی روزای این ۲ سال و نیمی که گذشت. اوج هیجان این روزا اینه که در مورد نمرهم چی فکر میکردم و چی شد! ایول به استاد که خوب صحیح کرد و از این حرفا! الان که روز به روز داریم نزدیکتر میشیم به ترم ۷ که وقت اپلای و creditه، نمره و معدل بیش از پیش به فکر و ذکر همه تبدیل شده و همه چیز حول همین موضوع میچرخه! خوب نیست، دوست ندارم همچین جوی رو و میترسم که من خودمم از دید بقیه دغدغهی اصلیم این باشه!
فعلا همین!
۱۳۸۹ بهمن ۸, جمعه
۸ بهمن ۸۹
دارم فیلمای تظاهرات مردم مصر رو تو قاهره به صورت زنده میبینم. امروز قرار بود بعد از نماز جمعهشون از مساجدشون راه بیفتن و تظاهرات کنن. عین ایرانه، عین پارسال ایرانه دقیقا. مرتب اشکآور میزنن و یه مشت گارد ویژه رو انداختن به جون مردم!
شکر خدا که همهی دیکتاتورا مثل همه رفتارشون؛ اونجام اینترنتو قطع کردن، البرادعی رو گرفتن، طی چند روز اخیر هم کلی از مردمو گرفتن، میزان وحشیگری پلیس و لباس شخصیهاشون هم برابری میکنه با اینجا! فقط فرقش با پارسال اینه که الان اونجا کلی خبرنگار هست که دارن به صورت زنده گزارش میدن!
خدا کمکشون کنه بتونن دیکتاتورشونو سرنگون کنن. خدا کمک کنه کلا مردم همه کشورا بتونن دیکتاتوراشونو سرنگون کنن.
اشتراک در:
پستها (Atom)