- خب همین اول بگم که همین الان ضدحال خوردم؛ ساعت ۱۲ (قدیم) که شد، پارازیت از در و دیوار باریدن گرفت تا در آستانهی سال جدید واسهمون یادآوری بشه که کجا داریم زندگی میکنیم!
- این ۴-۵ روزی که تعطیل بودم خیلی بهم خوش گذشت. آرامش داشتم،هم به خاطر اینکه تمرین درسی خاصی نداشتم و هم اینکه،مهمتر از اون، امیر هر روز میومد خونهمون و من لذت میبردم از حضورش. تو این دو هفتهای که امیر اومده، اصلا بابام یهجور خوبی خوشحاله. همهش صبحا میره تند تند کاراشو انجام میده که زودتر بره دنبال امیر. وقتی داره باهاش بازی میکنه، خوشحالی رو خیلی راحت میشه تو چهرهش دید. خیلی خوشحالم وقتی بابام انقد خوشحاله.
- یه دوستی دارم که از دبیرستان با هم دوست شدیم، مامانامونم با هم دوستن. بعد اون پزشکی میخونه، خیلیم بااستعداد و با پشتکاره ماشالا. حالا خودش، خودشو معاینه کرده و وجود یه غده رو روی تیروئید خودش تشخیص داده و بعدم عملش کردن. دیروز نتیجهی آزمایش روی غده اومد. خیلی امیدوار بودم که چیز مهمی نبوده باشه، ولی چیز مهمی بود؛ غده بدخیم بود! :(
از دیروز که فهمیدم، همهش دارم بهش فکر میکنم. دوست دارم دوستم زودتر حالش خوب شه، بشه مثل قبل.
۱۳۹۱ فروردین ۱, سهشنبه
سال نو مبارک
اشتراک در:
پستها (Atom)