۱۳۸۸ دی ۱۰, پنجشنبه

درسته که سر یه چیزایی اتفاق نظر داریم که یه اسم گرفتیم و شدیم "جنبش سبز"، ولی هر کدوممون یه آدم مستقلی هستیم با اعتقادات خاص خودمون!
دوست عزیز، اگه از یه فکر یا عقیدۀ من خوشت نمیاد فوری جمع نبند که "همۀ جنبش سبزیا همین جورین"! این نظر شخصی منه و شرایط ایده آلی که دوست دارم توش زندگی کنم و به جنبش سبز هم ربطی نداره!

۱۳۸۸ دی ۸, سه‌شنبه

و هر لاله که از خون شهیدان می دمد امروز...نوید روز آزادی ست

شعر قشنگیه از هوشنگ ابتهاج که الان تو یه وبلاگ خوندم:


عزیزم!
پاک کن از چهره اشکت را ز جا برخیز
تو در من زنده ای، من در تو، ما هرگز نمی میریم
من و تو با هزاران دگر
این راه را دنبال می گیریم
از آن ماست پیروزی
از آن ماست فردا با همه شادی و بهروزی
عزیزم!
کار دنیا رو به آبادی‌ست
و هر لاله که از خون شهیدان می دمد امروز
نوید روز آزادی‌ست

امیر هوشنگ ابتهاج- تاسیان- برای روزنبرگ ها

پهنای باند 10000 مگاپیکسل :)))))))




داشتم خبرها رو می خوندم تا در ایسنا به این خبر برخورد کردم :

رضا کلاهدوز در گفت‌وگو با خبرنگار فن‌آوری اطلاعات خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا) اظهار کرد: با وجود آنکه سرعت شبکه‌های اینترنتی هم‌اکنون بیش از ۱۰ هزار مگاپیکسل است، سرعت پهنای باندهایی که در ایران با کاربرد فیبر نوری وجود دارد به یک‌ هزار مگاپیکسل رسیده است و امکانات ارایه‌ی پهنای باند با هزار مگاپیکسل تنها در تهران وجود دارد و در دیگر استان‌های کشور امکان آن موجود نیست.
کلاهدوز با بیان اینکه پهنای باند، قدرت انتقال داده از یک نقطه به نقطه دیگر بر اساس مگاپیکسل است، با اشاره به طرح هدفمند کردن یارانه‌ها و تاثیر آن بر هزینه‌های اینترنت خاطرنشان کرد: تاکنون چگونگی تاثیر این طرح بر هزینه‌های خدمات اینترنت اعلام نشده است.
در اینکه تو ایران ما یه مدل اینترنت خاص داریم کسی شکی نداره ؛ چون اخیرا دیگه روزهای تعطیل اینترنت هم تعطیل میشه اما اینکه یک واحد جدید که برای سنجش کیفیت عکس هست برای سرعت اینترنت به کار ببریم یک ابتکار جدید هست ! بعید هم نیست از فردا اعلام بشه اینترنت ۲۵۶ کیلوگرمی تا ۱ تُنی به خانواده های ایرانی اعطا می شود ، جالبه که این فرد مدیرعامل کاملا در تعریف پهنای باند بر روی مگاپیکسل تاکید کرده و تعریفی جدید ارائه داده است . امیدوارم به زودی در تولید واحدها هم به خودکفایی برسیم و برای مثال زین پس برای سنجش وزن از مگابایت , برای سنجش قد از کیلوگرم و … استفاده کنیم !





وای خدا، داشتم دق می کردم! نامردا 2-3 روز بود اینترنتو ترکونده بودن، جی میل که نمیومد هیچ، حتی گوگل ریدرم به زور میومد! الان یه کم خیالم راحت شد. فقط حیف که الان دارم میرم دانشگاه و وقت ندارم خیلی میلامو بخونم و تو گوگل ریدر بچرخم :(

۱۳۸۸ آذر ۳۰, دوشنبه

امروز تشییع جنازۀ آقای منتظری بود. جای من که خیلی خالی بوده (:دی) ولی کسایی که رفتن میگن و عکسایی که درومدن هم گواهی میدن که خیلی باشکوه برگزار شده. خدا رو شکر! آخرشم مثل اینکه حمله شده به ملت و یه عده حسابی کتک خوردن! اشکال نداره، مردم عادت کردن، اصلا تجمعی که توش پلیس و گارد ویژه و لباس شخصی لعنتی نباشه حال نمیده که!! :دی
حیف که قسمتای هیجان انگیزو نمیشه اینجا تعریف کرد (چون به هر حال یه خورده جونمو دوست دارم) وگرنه کلی چیز باحال دارم واسه تعریف کردن. الان تو گلوم گیر کرده! زودی فردا بشه من برم واسه دوستام بگم دیگه...

انقد :دی و اینا زدم فکر نکنین الان خوشحال و شاد و خندون نشستم اینجاها!! نه، اینجوری نیست. فقط الان یه حس خوبی دارم، نمی دونم چه جوری بگم؛ یه جورایی حال کردم که یه مصداق بزرگ دیدم واسه آیۀ "... تعز من تشاء و تذل من تشاء..."، الان دارم خوب درکش می کنم! می گن آدم با مثال بهتر درسو یاد می گیره، همینه ها!!!!
...
خدا رحمتش کنه
روحش شاد

۱۳۸۸ آذر ۲۹, یکشنبه

آیت الله منتظری درگذشت :((

خیلی ناگهانی بود. باورم نمیشه هنوز. فقط یه چیزو می دونم که به قول خیلیا، آقای منتظری "نمرد"، "آزاد شد". روحش شاد. واقعا روحش شاد. من که سنم قد نمیده به اون سالایی که ایشون به امام نامه نوشتن و اینا، خیلی کارای دیگه ای هم که کردنو من فقط شنیدم، ولی همون اطلاعات ناقصمم که دوره می کنم می بینم که عجب آدم خفنی بود خداییش. آزاده بود، جیره خور نبود، به خاطر همین همیشه حرفشو می زد. خیلی حیف شد از دست رفت.

الان از تمام کشور ملت دارن میرن سمت قم. کاش منم می تونستم برم. بهتره بگم کاش منم تو ماشین جا می شدم و می رفتم. دیر رسیدم، ظرفیت تکمیل شده بود  :(

۱۳۸۸ آذر ۲۸, شنبه

امروز قرعه کشی جام باشگاه های اروپا بود. آخرش اینجوری شد:
  • المپیک لیون - رئال مادرید
  • میلان - منچستر یونایتد
  • پورتو - آرسنال
  • بایرن مونیخ - فیورنتینا
  • اشتوتگارت - بارسلونا
  • المپیاکوس - بوردو
  • اینتر - چلسی
  • زسکا مسکو - سویا
زمان بازیای رفت و برگشت رو اینجا می تونید ببینید.
علی رغم اینکه از لیون خاطرۀ خوبی ندارم (البته الان جونینیو دیگه تو لیون نیست و آدم یه کم خیالش راحت تره!)، ولی راضی ام از قرعه کشی. همه بازیا خفن شدن. به نظر من جذاب ترین بازیا، بعد بازی رئال ( :دی)، بازی میلان-منچستر و اینتر-چلسی ه.
بازیا حدود یک و ماه نیم دیگه شروع میشه، یعنی میفته تو ترم جدید. از الان دارم آرزو می کنم که فردای روزایی که بازی هست امتحان نذارن، وگرنه خودم میرم استاد مربوطه و TA هاشو خفه می کنم :دی

۱۳۸۸ آذر ۲۷, جمعه

فردا پس فردا احتمالا نمره های میان ترم دوم دی اس رو میدن. خیلی حس بدی دارم :(    :-s
10 روز از امتحان میگذره ولی من هنوز ناراحتم به خاطرش. امیدوارم یه روزی بالاخره یاد بگیرم که غصۀ چیزایی که گذشتنو نخورم!! :-<

۱۳۸۸ آذر ۲۳, دوشنبه

خستگی این میان ترما تو تنم مونده. دلم می خواد یه 10-12 ساعتی بی خیال همه چی بگیرم بخوابم. دلم می خواد یه چند روز نرم دانشگاه، چون خیلی همه چیز یکنواخت و خسته کننده ست و دوست ندارم اتفاقایی رو که تو دانشگاه میفته. راحت نیستم تو دانشگاه؛ بعد از یک سال و خورده ای، هنوز همه چی خیلی رسمیه، منم سختمه رسمی باشم! :(
کلا از بعد امتحان دی اس داغون شدم! خیلی ناامیدم از همه چی! :(  خیلی بده آدم به خاطر یه شکست همه چیز خودشو از دست رفته ببینه ولی من الان اینجوری شدم. وقتی به اول ترم فکر می کنم که با چه انگیزه ای ترمو شروع کردم و الان به این روز افتادم خیلی ناراحت می شم!!

پ.ن: خودم می دونم دارم مزخرف می گم؛ حالم خوب نیست :((((((((((((((((

۱۳۸۸ آذر ۲۰, جمعه

محسن زارع آزاد شد

همین الان یکی از بچه های دانشگاه status گذاشت که :"محسن زارع را خدا آزاد کرد" :))
خدا رو شکر
خبر خیلی خوبی بود
اون روز حدود 200 نفرو مثل اینکه گرفته بودن، ایشالا که زودتر خبر آزادی اونا رو هم بشنویم.

۱۳۸۸ آذر ۱۹, پنجشنبه

یه دو سه روزیه اصلا رو فرم نیستم، گیج می زنم همش! تا آخر دوشنبه ام خوب بودما، از سه شنبه این جوری شدم.
قرار بود ساعت 11:30 تو لابی دانشکده جمع بشیم در مورد اردو صحبت کنیم، در مورد اینکه کجا بریم و کی چی کار کنه و از این حرفا. من 11:30 تو لابی بودم ولی نصف بچه ها سرکلاس بودن. تا 12:10 حدودا من نشسته بودم ریاضی می خوندم تا بقیه بیان. آخرشم ضدحال خوردم. چند تا از بچه ها اومدن گفتن که چون بچه ها خیلی پایه نیستن فعلا اردو رو بی خیال شیم. خود منتفی شدن اردو خیلی مهم نیست، بحث اینه که جومون داره خیلی سرد میشه باز. از قبل بهتر شدیم خیلی ولی روند پیشرفتمون داره متوقف میشه. من انقد منگم این روزا که هنوز نتونستم پروسس کنم چیزایی رو که شنیدم و بعد یه جوری باهاشون کنار بیام. یه جورایی تو حالت آچمز هستم هنوز!!!! نمی دونم چی بگم!
بعد از این ضدحال رفتم سلف. اونجا خبردار شدم که دوشنبه (16 آذر) محسن زارع (یک هم دانشکده ای) رو گرفتن! یه لحظه گیر کردم سر جام وقتی شنیدم. چون می شناختمش خیلی ناراحت کننده تر بود واسم. امیدوارم زودتر آزادش کنن. تا شنبه! چون شنبه یه کلاس دارم که اونم داره، بعد فکر کنم خیلی ناراحت کننده ست که یکی نباشه، نه چون کار داشته یا پیچونده، چون گرفتنش! :(
دیروز امتحان دی اس داشتم. خیلی بد دادم. باورم نمیشه. اصلا نابود شدم دیروز بعد امتحان. حالم بد شد. هیچی نمی فهمیدم. هنوزم گیجم! نمی دونم آخرش چی می خواد بشه، نمی دونم آخر می تونم از پسش بر بیام یا نه :(
حالا خدا رو شکر امروز امتحانمو (ریاضی) خیلی خوب دادم و اندکی از اعتماد به نفس از دست رفتم (از دست رفته ام) برگشت. [دیروز :((((((( بودم، امروز :) ام، برایندش میشه :(((((( ، الان اینجوریم] البته خیلی آسون بود که خوب دادم ولی کلا خوب خونده بودم و خیلی وقت بود که انقد واسه یه امتحان آماده نبودم. الان یه کم امید به زندگیم رفته بالا :دی
از بعد از ناهار نشستم تمرینای ساختارمو بنویسم ولی اصلا نمی تونم تمرکز کنم. خیلی منگم. الان داشتم با یکی از بچه ها چت می کردم، خودم احساس می کردم که دارم قاطی پاتی (؟؟!!) حرف می زنم. فکر کنم بنده خدا روش نمی شد بهم بگه دارم چرت می گم. امیدوارم اون وسط چیزی نگفته باشم که یه وقت سو تفاهم بشه. خودمم عذرخواهی کردم ولی خوب به هر حال... 
الان دارم می رم مهمونی (عروسیه البته) بلکه یه تنوعی بشه، این هفته خیلی بهم فشار اومد. هر چی 16 آذر خوش گذشت بهم این 2-3 روز  کاملا جبران شد!!! 
خلاصه که خیلی حالم گرفتست :(

۱۳۸۸ آذر ۱۶, دوشنبه

وقتی میام اینجا دیگه مست می کنم، از خود بی خود میشم. عین خیالمم نیست که کار دارم کلی، دو تا امتحان خفن دارم این هفته(ووووووووووووویی :-s ) ، یه تمرین خیلی سنگینم دارم :((!!
الان اینجا دیگه می خوام یه خورده غر بزنم. بابا آخه این چه وضعیتیه! هیچی از عیدمون نفهمیدیم. 4 روز تعطیل بودم همش داشتم درس می خوندم، تمرین می نوشتم. هیچ جا نرفتم :(  (البته یه عروسی و یه مهمونی رفتما :دی ) تنها تفریحم این بود که امیر(برادر زادم) بیاد خونمون، بدو بدو کنه و بازی کنه و سر و صدا کنه و من لذت ببرم از حضورش. خدا رو شکر که باز این امیر هستش که تو این بحران دل تنهاییمونو تازه کنه (به قول دوستم). از زمانی که خودم از محدودۀ سنی کودکان درومدم تا حالا هیچ وقت یه بچه ای رو انقد دوست نداشتم! اصلا از بچه ها خوشم نمیومد. اما الان حال می کنم با امیر. اگه نبود دیوونه می شدیم با این همه فشاری که رومونه. قربونش برم، جدیدا قاطی حرفایی که فقط خودش می فهمتشون یه آوایی تولید می کنه شبیه "عمه"! می دونم که اینو آگاهانه می گه :-" (خود خیلی مهم بینی حاد!!)
با وجود اینکه دو تا امتحان دارم این هفته، هنوز خیلی استرس نگرفتتم. هنوز داغم، به عمق فاجعه پی نبردم! حالم خوبه فعلا، شاید از هیجان 16 آذره که الان حدود 10 دقیقه ست که واردش شدیم! :دی

۱۳۸۸ آذر ۱۵, یکشنبه

روز دانشجو

سه ساعته دارم تلاش می کنم بیام تو بلاگر، آخرم با فیلتر شکن اومدم!! به وبلاگمونم می خوایم برسیم و سخنرانی کنیم باید جونمون بالا بیاد، مملکته داریم؟؟
حالا اینو بی خیال!
فردا 16 آذره (روزمون مبارک :دی) ، منم که ندید بدید، اولین 16 آذر درست و حسابی ای که می خوام تجربه کنم، کلی هیجان دارم. نمی دونم دقیقا باید منتظر چه صحنه هایی باشم، ولی خودمو واسه همه چی آماده کردم. ایشالا که به خیر می گذره.
پ.ن1: رییس جمهور بیانیه شونزدهمشم داد به مناسبت 16 آذر. می تونید اینجا بخونیدش. (سعی کنید حتما بخونید)
پ.ن2: برادرای ارزشی نشستن رو سیم، پهنای باندو آوردن پایین اساسی!! ولی زهی خیال باطل، بی خودی دارن خودشونو خسته می کنن! ما انقد پشت کارمون بالاست که به این راحتیا بی خیال نمی شیم! هر جور شده کارمونو می کنیم :پی (به هر کی نشسته رو سیم) . پورت HTTPS رو هم بستن که نزدیک 16 آذر نکنه یه وقت ما بریم تو جی میل و یاهومون ایمیلامونو چک کنیم! :)) ولی با فیلترشکن از این سد هم میشه رد شد.
الان دارم بازی رم و لاتزیو رو می بینم. مثل چهارشنبه سوری می مونه؛ همش دارن نارنجک می زنن! خیلی باحالن این طرفدارای رم :))

۱۳۸۸ آذر ۱۰, سه‌شنبه

لحظاتی پیش یه اتفاقی افتاد که الان دارم در پوست خودم نمی گنجم!!
واسه پروژۀ دی اس باید یه عبارت ریاضی رو به زبان یه ماشین تخیلی می نوشتیم و از کمترین تعداد متغیرهای ممکن هم باید استفاده می کردیم. راستش من مدت ها (یعنی 2-3-4 روز :-") بود که هر چی فکر می کردم نمی فهمیدم چه جوری باید بنویسم. اما از اونجایی که امروز باید پروژه رو تحویل بدیم دیگه هر جور بود این مخمو چلوندم تا بالاخره یه چیزی ازش درومد!! البته تعریف از خود نباشه ها ولی دارم حال می کنم با کدی که زدم :دی (ندید بدیدم دیگه، کاریش نمیشه کرد)
الان خیلی خوشحالم  P-:>
پ.ن: ناگفته نماند که اگه نوشین نبود به هیچ جا نمی رسیدم!!! مرسی نوشین جونم >D:<



۱۳۸۸ آذر ۹, دوشنبه

رئال مادرید 0-1 بارسلونا :((

ای بابا! تیممونم مثل خودمون بدشانسه! آخه اینم شانسه که تو ال کلاسیکو گل آفساید بخوره ببازه؟؟؟!!! نه می خوام بدونم، این شانسه؟؟!! این طرفدارای بارسلونا خیلی ماشالا کم رو و خجالتین، الان جوگیر می شن پررو تر هم می شن!
امروز اون سوییت شرت سبزمو پوشیدم. سبزش سبزه ها :دی :-"  بعد تو اتوبوس که آویزون این میله ها بودم و آستینم معلوم بود، یه خانم چادریه سوار شد یه چپ چپی نگاه کرد که خدا می دونه!!! فکر کنم از رنگ سبز سوییت شرتم ترسیده بود!! خندم گرفته بود :))

۱۳۸۸ آذر ۷, شنبه

بهت بگن Bubble Sort بزن بعد اشتباهی Selection Sort بزنی، بعد یکی بیاد بهت بخنده چه حسی بهت دست میده؟؟؟ فقط اگه حالت خوب باشه توام به خودت می خندی!!!! :))
(فکر کنم 10 بار تا حالا الگوریتم Bubble Sort و دیده باشم ولی هیچ وقت نخوندمش چون فکر می کردم می دونم چیه!!! نگو نامرد Selection بوده و به رو خودش نمیاورده!!)

۱۳۸۸ آذر ۶, جمعه

مت لب شونو دزدیدیم داریم باهاش پز میدیم

استفادۀ مفتکی از MATLAB مثال نقض بزرگیه برای ضرب المثل معروف "هر چقدر پول بدی همون قدر آش می خوری"!!! یه قرونم پول ندادم بابتش، ولی دارم حال می کنم باهاش، عجب چیز خفنیه خداییش. نامردیه که ماها همین جوری داریم نسخه کرک شدشو (رک بخوام صحبت کنم میشه "نسخه دزدی") استفاده می کنیم!! نمی دونم اون وجدانه کی می خواد یه کم دردش بگیره که ما تموم کنیم این کار زشت و غیراخلاقیمونو. البته وجدان من یه مدته یه خورده درد گرفته ها :دی :-"
کلا بد نیست یاد بگیریم که اگه چیز خوب و با ارزش می خوایم باید هزینه شو بپردازیم، حالا اون چیز و هزینه ش هر چی که می خوان باشن!! (کلی گفتم، منظور خاصی نداشتم :-" )
آخ آخ! انقد آهنگ گوش دادم امروز که گوشم درد گرفته :( الان دارم بدون هدفون گوش میدم که گوشم یه کم استراحت کنه!!! آخه انقد حال میده که نمی تونم گوش ندم. شجریان (چه پدر چه پسر) و شهرام ناظری که گوش میدم حس پرواز بهم دست میده، امید به زندگیم میره بالا، در یک کلام خر کیف می شم!! :دی

۱۳۸۸ آذر ۴, چهارشنبه

بریم کتاب قانون ببینیم یه کم خجالت بکشیم از رفتارامون

دیشب بالاخره رفتم "کتاب قانون" و دیدم. انصافا فیلم خوبی بود. ایول به مازیار میری. خیلی جالب بود. خیلی خوب دینداری سنتی و سطحی ما رو به نقد کشیده بود. فیلم که تموم شد واقعا شرمنده شده بودم از اینکه تو یه همچین سیستمی دارم زندگی می کنم. داشتم فکر می کردم که اگه همۀ ما مثل "آمنه" خودمون با مطالعه و تحقیق به نتیجه می رسیدیم چقدر دنیامون فرق می کرد، زندگیمون چقدر لذت بخش تر بود. چقد خوبه آدم انقد باگذشت باشه، خصلتی که متاسفانه من ندارم :( واقعا حسرت خوردم که چرا من، به خاطر سیستمی که تو ایران هست، نتونستم و نمی تونم مثل اون باشم، اخلاقم خوب باشه، مهربون باشم، با گذشت باشم، غیبت نکنم و ... . جدا آدم فقط حسرت می خورد آخر فیلم

سرعت تایپ

سرعت تایپ من 29 کلمه در دقیقه ست :دی اگه می خوای بدونی سرعتت چقده می تونی بری اینجا

۱۳۸۸ آذر ۱, یکشنبه

رئال مادرید 1-0 اتلتیک بیلبائو

دیروز از صبح رفته بودم ساعت بازی رئال رو چک کرده بودم و واسه خودم برنامه ریخته بودم که حتما ببینم بازی رو، چون ساعت مناسبی بود. اما انقد تو راه برگشتن خسته شدم و سردرد گرفتم که از قبل بازی رئال خوابم برد و وقتی بازی تموم شد بیدار شدم. انقد دلم سوخت و ناراحت شدم که حد نداره :(  ولی خوب حالا خدا رو شکر رئال 1-0 برد راسینگ سانتاندرو.
بارسلونا هم دیشب با اتلتیک بیلبائو بازی داشت که مساوی کردن  ها ها ها ها...
الان رئال 28 امتیازیه، بارسا 27 تایی. یعنی رئال اومد صدر جدول یوهووووووووووووووووووووو
مقادیری :پی تقدیم به بارسایی های عزیز :)
اینترم 3-1 بولونیا رو برد. عجب بازی ای بود این. بیدار بودم سرش :دی  اینترم که کلا صدرنشین بود از اول، با اختلاف زیاد. خیالمون راحته ازش. الان 32 امتیازیه، تیم دوم یوونتوسه با 24 امتیاز و البته با یه بازی کمتر.

۱۳۸۸ آبان ۲۷, چهارشنبه

پویا شریفی و امین وطانی آزاد شدند

پویا شریفی، فعال دانشجویی و عضو ستاد جوانان مهندس موسوی که صبح 13 آبان تو خونشون بازداشت شده بود، و امین وطانی، فعال دانشجویی دانشگاه شریف که شب 12 آبان بازداشت شده بود، آزاد شدن. خیلی خوشحال شدم، خیلی. خدایا شکرت.
ایشالا که زودتر بقیۀ زندانیا هم آزاد بشن
مرگ مشکوک دکتر رامین پور اندرجانی، پزشک کهریزک، بدجوری اعصابمو ریخته به هم. می گن خود کشی کرده، ولی به نظر من خودکشی "شده" ایشون!! خیلی مشکوکه و البته یه جورایی تابلوئه که چه اتفاقی افتاده. اتفاقای خیلی بدی داره تو این مملکت اشغال شده میفته. خدا به خیر بگذرونه.
پ.ن: دیشب یه فیلمی از مراسم فارغ التحصیلی دکتر اندرجانی دیدم، دلم آتیش گرفت :(

کتاب قانون دیگه واسه چی توقیف شد؟؟

ای بابا، این وسط این کتاب قانون واسه چی توقیف شده آخه؟؟ گفتیم ایشالا اگر از کویر وحشت این میان ترما به سلامتی گذشتیم پاشیم بریم سینما کتاب قانون ببینیم دل تنهاییمان تازه شود که اینم نشد و باز ما موندیم و حوضمون :(
ضد حالی خوردیما...

۱۳۸۸ آبان ۲۶, سه‌شنبه

امروز تو دانشگاه کوهیار گودرزی (همونی که از دانشگاه اخراج شد به خاطر مصاحبه با بی بی سی فارسی) رو دیدم. خیلی دلم سوخت، بغضم گرفت. :(( اینکه اخراجش کردن خیلی ناراحت کننده بود ولی اینکه صدای شریفیا در نیومد بیشتر ناراحت کننده بود. بیشتر به همین خاطر ناراحت شدم وقتی امروز دیدمش. با خودم فکر کردم اگه من جای اون بودم و میومدم دانشگاه و می دیدم کسی عین خیالشم نیست واقعا چه حالی بهم دست می داد؟؟ هی خواستم برم جلو یه چیزی بگم بفهمه که اینجوری نیست ملت عین خیالشون نباشه، اما نرفتم. نمی دونم چرا. شاید به خاطر اینکه ترسیدم اگه منظورمو نتونم درست برسونم خیلی بد بشه!!! نمی دونم...  این روزا علم و صنعتیا کولاک کردن ولی وقتی تو شریف میای، قشنگ این حس بهت دست میده که همه فقط کلاه خودشونو چسبیدن و هیچ دغدغه ای هم ندارن واسه همنوعشون، هم دانشگاهیشون... واقعا متاسفم واسۀ همۀ آدمای بی تفاوت.
قبل از اینکه سال تحصیلی شروع بشه هر روز صبح که از خواب پا می شدم غر می زدم که "اه، این شریفیام که بی بخارن، همش دارن درس می خونن"، مامانم همش می گفت: "فکردی، دانشجوا دوستشون تو زندان باشه مگه آروم می گیرن"، حالا مامانمم داره می بینه که شریفیا مثال نقض همۀ چیزایین که تا حالا از دانشجوا دیده!!!!
 دلم خیلی گرفته از همه چی. انگار تمام غم و غصه های این 5 ماه همه جمع شده امشب. از بین همۀ اتفاقا، فقط اتفاقای بد داره واسم دوره میشه هی. دلم می خواد گریه کنم :((
خدایا خودت کمک کن...

۱۳۸۸ آبان ۲۴, یکشنبه

واقعا اینکه می گن "شریفی بی غیرت" راست می گن. 10 روزه که امین وطانی رو گرفتن و کوهیار گودرزی رو اخراج کردن، اما صدای کسی تو دانشگاه در نیومده. حتی یه سریا اصلا خبرم ندارن. اصلا واسشون مهم نیست. یعنی این شریفیاها فقط یه درسی بده بهشون بخونن!! انقد می خونن می خونن می خونن تا آخرش دیگه چیزی نباشه بخونن، دوباره برمی گردن از اول!!! یه جورایی افتادن تو لوپ بینهایت و هیچ شرط خروجی هم ندارن!!!
دیروز اومدن دارن واسه وطانی امضا بگیرن. انصافا حال کردم که یه عدۀ خوبی از بچه ها امضا کردن (که اینا دیگه میشن "شریفی باحال"). ولی به چند نفر که گفتم بیاین شماهام امضا کنین، هی مسخره بازی درآوردن و آخرم نکردن و رفتن سر کلاسشون!!! داشتم از حرص می ترکیدم. یعنی واقعا بعضیا هستن که اصلا واسشون مهم نیست که دور و برشون چی می گذره، شونصد هزار نفرم کشته بشن و دستگیر بشن و اینا، اینا اصلا انگار نه انگار. فقط کلاه خودشونو چسبیدن و تا وقتی مستقیما آرامش خودشون به هم نخورده هیچ حرکت مؤثری از خودشون بروز نمی دن. می ترسن امضا کنن!! خوبه والا، علم و صنعتیا دانشگاه و آوردن پایین انقد اعتراض کردن به بازداشت پویا شریفی، بعد این شریفیا حتی می ترسن امضا کنن واسه هم دانشگاهیشون!! نمی دونم، شاید می ترسن الان امضا کنن، بعدا که می خوان فرتی پذیرش بگیرن بپرن برن یه وقت واسشون مشکلی پیش بیاد!!آخه آدم چی بگه واقعا. من که به عنوان یه شریفی جدا شرمنده می شم از این رفتار هم دانشگاهیام. به نظر من اینجور آدما لایق اون آزادی و دموکراسی ای که ما دنبالشیم نیستن، چون نه تنها هیچ تلاشی واسه رسیدن بهش نمی کنن، حتی از دور هم دنبالش نمی کنن!! متاسفم واسشون... آدم وقتی علم و صنعتیا رو میبینه، خواجه نصیریا رو میبینه، دیگه روش نمی شه بگه من شریفی ام!! متاسفم

۱۳۸۸ آبان ۲۰, چهارشنبه

احسان فتاحیان اعدام شد

تو راه که داشتم میومدم همین جوری یهو یاد احسان فتاحیان افتادم ( فعال دانشجویی توی کردستان که دو سه روز پیش حکم اعدام زدن واسش، به خاطر اینکه از اعتقاداتش نگذشته و حاضر نشده اعتراف کنه به کارایی نکرده). همین جوری تا خونه داشتم فکر می کردم اگه من جای اون بودم، چی کار می کردم، چه حسی داشتم. حالا بگذریم که چه چیزایی از کله ام گذشت...
اصلا فکر نمی کردم که وقتی می رسم خونه اولین خبری که مامانم بهم میده خبر اعدام احسان فتاحیان باشه. باورم نمیشه. شوکه شدم کاملا. همیشه دیده بودم که یه آدم قاتل جانی که هنوز نادم نشده آخر کارش به اعدام می کشه. الان نمی تونم باور کنم که جون یه نفرو به خاطر اعتقاداتش گرفتن. انقد ناراحتم که نمی دونم چی بگم. دیگه زبان قاصره از توصیف این بی شرفای جانی. آخه چرا واقعا؟؟
باورم نمیشه اصلا، به همین راحتی یعنی.یعنی انقد جون یه آدم کم اهمیته که که صرفا به خاطر اعتقادش اونو ازش بگیرن. آخه خدایا چرا؟ خدایا چقدر صبرت زیاده آخه. ما که داریم له می شیم. هر روز یه خبر بد، یه اتفاق بد. فقط امید داریم که تا الان زنده موندیم، امید داریم به لطفت، به عدلت. خودت کمک کن از شر این ظالما نجات پیدا کنیم.

روحش شاد

پ.ن1:یه چیزی که از اون موقع دارم بهش فکر می کنم اینه که وقتی یه قاتلو به اعدام محکوم می کنن معمولا یه مدتی طول می کشه تا حکمش اجرا شه. یه تقاضای تجدید نظری، یه تلاشی یه چیزی صورت می گیره اما در مورد احسان فتاحیان فوری حکمشو اجرا کردن که نکنه یه وقت تابلو شه که بی گناه بوده. نمی دونم والا
پ.ن2: جاتون خالی امتحان دی اس (ساختمان داده) رو گند زدم!

۱۳۸۸ آبان ۱۹, سه‌شنبه

حوصلم سر رفته، همه چی خیلی یکنواخت و روتینه، رفته رو اعصاب!! چهارشنبه میان ترم دی اس (داده ساختارها و مبانی الگوریتم ها!!!) دارم، اعصابم خورده! یه جورایی استرس دارم. آخه همش می بینم که بعضیا رو هوا سوالا رو حل می کنن و من مثل سیب زمینی می مونم، اصلا مخم تعطیله کلا :( هفتۀ دیگه هم میان ترم ساختار و آمار دارم که البته اوضاعم یه کوچولو بهتره تو اون دو تا.
شاکیم از همه چی. حرصم می گیره از خیلی چیزا...
حرصم می گیره از اینکه کلۀ بچه ها تو دانشگاه لای کتاباشون گیر کرده و اصلا براشون مهم نیست که تو مملکت چی داره می گذره. عین خیالشونم نیست که یکی رو گرفتن، یکی رو اخراج کردن...
حرصم می گیره از یه سری عرفای (عرف های) احمقانه که اجازه نمی دن من تو دانشگاه اونجوری که دلم می خواد باشم.
حرصم می گیره از این همه رفتار مصنوعی و خندۀ زورکی!
خلاصه از همه چی داره حرصم می گیره یواش یواش! نمی دونم، شاید از فشار میان ترم دی اسه! من که به ترک دیوارم می خندم، به وضعی افتادم که حال خندیدن ندارم، زورم میاد بخندم، مثل خیلی کارای دیگه که زورم میاد انجام بدم.

خدا رو شکر الان که تو خونه نشستم یه کم میزان شاکی بودنم اومده پایین :دی  فردا دوباره به محض اینکه پامو می ذارم تو دانشگاه باز دوزش میره بالا!!!!

۱۳۸۸ آبان ۱۶, شنبه

از دانشگاه تا خونه همش داشتم تلاش می کردم که بی خیال شم و چیزی نگم!! اما آخرم نشد. اگه نگم امشب نمی تونم درس بخونم.
یه سوالی داشتم؛ آخه سطح شعور اجتماعی آدم چقدر می تونه پایین باشه، هان؟؟ نه، می خوام بدونم جدی!
آخه بابا... من مهدکودک که می رفتم بعد از اینکه دست چپ و راستو بهمون یاد دادن و بعدشم گفتن که وسط حرف بقیه نپریم و بعدش به عنوان سومین آموزه گفتن که تو جمع در گوشی صحبت نکنیم!! انصافا درسته این آموزه.
من نمی دونم این آدم حتی در این حد هم آداب اجتماعی رو بهش آموزش ندادن؟؟!! فقط بهش یاد دادن بره رو اعصاب ملت و خر بزنه.
ای بابا، داریم حرف می زنیم، یهو در گوش دوستش یه چیزی میگه و بعدشم می زنه زیر خنده! آخه آدم چی بگه واقعا. خوب به آدم برمی خوره دیگه.
خدا می دونه که چقدر معذبم وقتی این آدم حضور داره!!! اه... گیری کردیما :(
جدیدا خیلی داره می ره رو اعصابم. انقدی که یه روز دیدین اومدم اینجا حتی اسمم بردم!!!!
آخیش، خیالم راحت شد :دی

سیزده آبان ~ سی خرداد

وقتی پست قبلی رو می نوشتم، هنوز خیلی عکس و فیلمای چهارشنبه رو ندیده بودم. الان که کلی فیلم و عکس دیدم بازم می گم که 13 آبان عالی بود، کلی امید و انرژی به هممون داد. ولی من فکر نمی کردم این جوری بوده باشه. ما صحنه های دراین حد فجیع ندیدیم؛ اینکه یه بی شرفی با باتوم بزنه تو سر یه دختر، یه جوری که دختره در جا تعادل خودشو از دست بده و بیفته زمین! خیلی تکان دهنده بود. از ذهنم خارج نمی شه. من 3 نفر و دیدم که بازداشت شدن، ولی طبق آمار کلی بازداشتی داشتیم اون روز، فکر کنم 300-400 نفر :((
با توجه به چیزایی که دیدم و شنیدم چهارشنبه، 13 آبان، عین 30 خرداد بود، با این تفاوت که اون روز مستقیم به مردم تیراندازی کرده بودن و مردمو کشته بودن، اما پریروز مستقیم به سمت مردم شلیک نکردن!!!! دستشون درد نکنه واقعا!
یه عکسایی درومده که نشون میده چهارشنبه نوپو (نیروی ویژۀ پاسدار ولایت) هم بوده!! نوپو یعنی انسان منهای انسانیت! یعنی آدمایی که تا حالا آدم ندیدن و بهشون می گن اینا با ولایت مخالفن، شما برو از ولایت پاسداری کن!! اینم میاد مثل جانیا میفته به جون مردم. نوپو که میاد یعنی دیگه وضعیت بحرانی، یعنی دیگه آخر خط، ته ته نیرو!! بعدیش احتمالا می شه توپ و تانک.
خدا خودش تو قرآن می گه: "ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم"
ما خودمون می خوایم که وضعیت خودمونو تغییر بدیم، پس خدا هم به ما کمک می کنه که وضعیتمون تغییر کنه و در این راه هم "توپ و تانک و بسیجی دیگر اثر ندارد".
آزادی چیز خیلی خفن بزرگ و ارزشمندیه و برای به دست آوردنش طبعا باید هزینه پرداخت بشه و ما همگی امیدواریم که تا جایی که ممکنه این هزینه ها کم باشه ایشالا. (این جمله رو که نوشتم گریه ام درومد؛ یاد کسایی افتادم که پریروز جلوی چشم خودم گرفتن و بردنشونو من هم نمی تونستم کاری واسشون بکنم :(( )

پ.ن: سه شنبه، 12 آبان، امین وطانی از بچه های سبز دانشگاه شریف بازداشت شده، کوهیارگودرزی هم اخراج شد! (واسه اینکه روز 7 مهر زنگ زده بود بی بی سی و گزارش تجمع شریفو داده بود) :(  باید منتظر عکس العمل بچه های شریف باشیم.
واقعا دعا می کنم که همۀ اونایی که به ناحق تو زندان هستن و عمرشون داره تلف می شه هر چه زودتر آزاد شن. الهی آمین

۱۳۸۸ آبان ۱۳, چهارشنبه

من برگشتم و خدا رو شکر اتفاقی هم واسمون نیفتاد. ولی...
من از خیابون طالقانی، جلوی سفارت آمریکا، به سمت مفتح اومدیم و بعدشم مفتح رو اومدیم بالا به سمت هفت تیر. توی شیرودی پر نیرو بود. هر کی از ننش(ننه اش) قهر کرده بود اومده بود لباس پلنگی پوشیده بود وایساده بود تا مردمو بزنه. حروم خورای بی شرف

آقا ما که رفتیم آسیا، اگه دیگه برنگشتیم همگی حلال بفرمایید. ایشالا که اتفاقی نمی افته و خون از دماغ کسی نمی آد ولی حالا به هر حال... از این آدمای بی شرف انتظار رفتار انسانی نمیشه داشت.

به امید خدا

۱۳۸۸ مهر ۲۳, پنجشنبه

توصیۀ دوستم

دوستم چند تا پست در مورد اردوها رو خونده بود، ازم پرسید چرا این حس و داری؟؟ چی شده مگه؟؟ و... توضیح قانع کننده ای واسش نداشتم!! اون می گفت که من دیگه زیادی حساسم!!! نمی دونم :-؟ شاید راست می گه. از یکی دو روز پیش که بهم گفته فکر کردم، دیدم خیلیم بی راه نمی گه؛ آدم بی خیال باشه خیلی بهتره، چون حساسیت نسبت به یه سری مسائل نه تنها باعث حل اونا نمی شه، بلکه فقط و فقط آدم و اذیت می کنه و بعضا یه سری محدودیت ها هم ایجاد می کنه. نمی دونم می شه بی خیال بود یا نه، ولی به هر حال من سعی خودمو می کنم

۱۳۸۸ مهر ۱۶, پنجشنبه

یه روز خوب ، یه اردوی خوب

گفته بودم دیگه، امروز قرار بود بریم اردو. رفتیم آخر و خوب هم بود، خوش گذشت. هر چند که مطابق معمول همۀ اردوهای عمرم، از صبح افتاده بودم تو مود بی حوصلگی و بداخلاقی. نمی دونم چرا. بازم وقتی یه کسایی رو می دیدم مغزم می ترکید!!علی رغم این وضعیت در مجموع راضی بودم و حال و هوام عوض شد کلی. فرق اساسی این اردو با بقیۀ اردوها این بود که تو اردوهای قبلی وقتی یه پسری یه چیزی از یه دختری می خواست یا برعکس، جون هر دو طرف بالا میومد ولی این دفعه شرایط بهتر بود و ملت راحت تر با هم صحبت می کردن. یکی دو نفر بودن که طرز حرف زدنشون در مورد و یا با دخترا حالمو به هم می زد. حیف که نمی خوام اینجا اسم کسی رو بیارم که دردسر بشه وگرنه  حتما حرصمو خالی می کردم. فاصلش با ما 1 متره ها، برگشته به دوستش می گه: "تا اون بالا 20 دقیقه راهه، البته با سرعت اینا (منظورش ما دخترا بودیم و صافم به ما اشاره کرد) حساب کردم"!!!! دلم می خواست یه چیزی بهش بگم همون موقع، می خواستم حداقل به شوخی بگم که "این" به در و دیوار و درخت و اینا می گن، اما نگفتم! :( کلا این شخص خیلی یه جوریه!!! خیلی اذیت شدم تا حالا از بعضی کاراش (کلا، نه امروز فقط)، ولی خوب... خیلی به روی خودم نیاوردم!!!!! یه دلیل عمده اش به نظر خودم اینه که ایشون(!!!) تو روی آدم (یعنی وقتی با خود آدم صحبت می کنه به هر طریقی!!) یه چیز می گه و پشت سر آدم یه چیز دیگه می گه!! این خیلی بده و باعث می شه که آدم نتونه بهش اعتماد کنه اصلا. این که آدم نتونه به کسی اعتماد کنه شاید در همۀ موارد خیلی مهم نباشه ولی فکر می کنم که تو دنیای هم کلاسیت(!!) خیلی وضعیت مطلوبی نباشه!
خلاصه... از این چیزاش که بگذریم (البته به سختی می شه گذشت)  نهایتا چیز خوبی از آب در اومد این اردو. کسی هم از مکان اردو شاکی نبود. در مجموع تا یه حدی خوشحالم. 
یه چیز دیگه هم کیف نصفه نیمۀ امروزمو تکمیل کرد کاملا و اونم این بود که به موقع رسیدم به مهمونی. :) 
آخرشم من سر همون حرفم هستم؛ این جو خراب ما درست بشو نیست، اونم به خاطر رفتار یه سریاست. نمی دونم چی بگم واقعا، فقط متأسفم واسۀ اونا به خاطر فکر متحجرشون و متأسفم برای خودم برای اینکه با اینا هم دوره شدم واین 4 سال که همه می گن شیرین ترین سال های زندگی آدمه اینجوری داره بهم می گذره. 
خدا آخر عاقبت همه رو بخیر کنه

۱۳۸۸ مهر ۱۴, سه‌شنبه

اردویی که قراره فرق داشته باشه با اردوهای قبلی

امروز سه شنبه است و من بالاخره گفتم که میرم اردوی پنجشنبه رو!!!  نمی دونم چرا، ولی هم چین خیلی مشتاق نیستم. احساس خوبی ندارم خیلی. قراره این اردو با بقیۀ اردوهامون فرق داشته باشه و کمک کنه که ایشالا یه کم جو بهتر بشه و احتمالا صمیمی تر. می ترسم مثل اردوی درکه بشه که تا یه مدت طولانی حالم گرفته بود. یه کم اعصابم خورده. نمی دونم، ولی به نظرم میاد که این جو درست بشو نیست. از اون روز که با هم جلسه گذاشتیم و صحبت کردیم قرار شد از خودمون شروع کنیم، من تلاش خودمو دارم می کنم ولی هنوز همه چی یه جورایی تصنعی و زورکیه و حالمو به هم می زنه. هنوزم به اندازۀ قبل (البته انصافا یه کوچولو کمتر) معذبم!! :( م
نمی دونم نمی دونم نمی دونم... :( نگرانم و اعصابم خورده. بیشتر به خاطر صحبتایی که شده گفتم که میرم اردو رو، وگرنه خیلی مشتاق نبودم. یاد یه چیزایی که میفتم مخم تیر میکشه. ولی حالا که قرار شده برم امیدوارم هم به من و هم به بقیه خوش بگذره که این اردوها تداوم پیدا کنه.م
یه چیز دیگه ام هست. جای اردو رو من و یکی دیگه از بچه ها تعیین کردیم. یکی بهم می گفت که اگه بچه ها خوششون نیاد مسئولیتش با شماست (یه چیزی تو همین مایه ها گفت، جمله بندی درستشو یادم نیست)  امیدوارم همه خوششون بیاد از اونجایی که ما گفتیم. م
امروز به جز کلاسا که خدا رو شکر خوب بود، کلا روز خیلی خوبی نبود، حالم گرفتست خیلی :(    م  

۱۳۸۸ مهر ۱۲, یکشنبه

آخجوووووووووووون... بازی مستقیم رئال بعد از مدت ها

بعد از 5 هفته که از شروع لالیگا می گذره، الان به سلامتی کانال 3 افتخار داد که بازی رئال رو مستقیم پخش کنه. خدا رو شکر می کنم که گزارشگرش خیابونی یا پیمان یوسفی یا سرهنگ علیفر (!!!) نیستن و مزدک داره گزارش می کنه. مطابق معمول بازی رو دزدیدن و صدای تماشاچی هم نداره بازی :( یادم رفت بگم که بازی بین رئال و سویاه و تو خونۀ سویا هم هست.
امیدوارم رئال خوب ببره

۱۳۸۸ مهر ۶, دوشنبه

یه اتفاق خوب

آقا امروز یه اتفاق خوب تو دانشگاه افتاد که بسیار کیفور شدم به خاطرش!! البته زیر پوستی حال کردما، خیلی به روی مبارکم نیاوردم!! :دی
ما تو دورمون یه جو خیلی مزخرف و آزاردهنده داریم و اونم اینه که تا نصف شب تو دنیای مجازی هستیم و با هم صحبت می کنیم، بعد صبحش میایم دانشگاه، 50 بار همدیگه رو می بینیم و مثل چی از کنار هم رد میشیم و حتی سلامم نمی کنیم به هم!!! اصلا یه چیز رو اعصابیه ها! انقدی که گاهی وقتی دارم تو دانشگاه راه می رم آرزو می کنم که هیچ کدوم از پسرامونو نبینم که به خاطر سلام نکردن بهش کلی عذاب وجدان بگیرم. چند وقت پیش یکی از پسرا که در مورد شعور داشتنش حسابی شک دارم یه کاری کرد که اندک رابطۀ بین پسرا و دخترا رو داشت شکراب می کرد. ولی خوب به صورت مشهود اتفاق خاصی نیفتاد آخرش، اونم به خاطر برخورد خود پسرا بود با اون پسر کم(و چه بسا "بی") شعور، به نظر من البته. خلاصه.. سر اون قضیه من و چند تن از دوستان با شعورم مدتی داشتیم با هم بحث می کردیم که بیایم بریم بشینیم عین آدم با هم حرف بزنیم و این جو احمقانه رو از بین ببریم. ولی خوب به دلایلی من مخالفت کردم و نکردیم این کارو و دست نگه داشتیم. اما امروز همون چیزی که من انتظارشو می کشیدم و به دوستامم گفته بودم اتفاق افتاد و بسیار هم مسرت بخش بود. خود پسرا، البته یه تعدادیشون که من اصلا فکر نمی کردم اونام با این جو مشکل داشته باشن، پیشنهاد دادن که یه جلسه بذاریم و دور هم بشینیم و صحبت کنیم که چه جوری میشه جو رو درست کرد.
تو لابی به هم پیوستیم و بعدش هممون با هم رفتیم تو دلگشا نشستیم دور هم. خیلی داشتم حال می کردم. انقد منطقی و عاقلانه داشتن صحبت می کردن که من تو دلم همش داشتم با خودم دعوا می کردم که چرا همیشه نسبت به این افراد نظر منفی داشتم؛ یعنی همیشه فکر می کردم اینا خودشون از اونایین که باعث ایجاد این جو هستن. ولی خیلی خوشحالم که زودتر فهمیدم که اشتباه می کردم و واقعا لذت بردم از بحثایی که خودشون می کردن. به نظرمن عامل اصلی ایجاد این جو رفتارای بعضی از پسراست که خدا رو شکر تو این جلسه نبودن. می دونین، مذهبی بودن بد نیست ولی اگه از حد بگذره مثل همۀ چیزای دیگه، حال آدمو به هم می زنه. وقتی یه عده آدم مذهبی (البته بهتره بگم "بدمذهبی") می شینن پشت سر ملت حرف می زنن و حرف در میارن و اسباب آزار اون ملت می شن، اون دین و مذهب و اعتقاداتشونو باید بذارن در کوزه آبشو بخورن! متاسفانه ما داریم از این جور آدما تو دورمون و با کاراشون دارن اعصاب همه رو خورد می کنن. تو اون جلسه ای که من و دوستام می خواستیم پیشنهادشو بدیم چند تن از این افراد هم بودن که من به دلیل حضور اونا مخالفت کردم و الان هم می بینم که چه خوب شد اون موقع عجله نکردیم.
ای بابا.. اصلا خیلی حال کردم امروز.. دیگه زیرپوستی جواب نمیده :دی نمی دونم چی کار کنم دیگه :| ...  آخرش قرار شد غیر از اینکه برای درست شدن جو یواش یواش از چمع خودمون شروع کنیم، هفتۀ دیگه هم اگه شد یه اردو بریم و دیگه ایشالا به امید خدا تموم کنیم این لوس بازیا رو
پ.ن: من در حال حاضر هیچ مشکلی با کسی ندارم . گفتم بگم یه وقت سوء تفاهم نشه

دقیقا چرا اومدم اینجا من؟؟

مدت ها بود که می خواستم یک وبلاگ رو بلاگ اسپات راه بندازم. ولی هی فکر می کردم که من که یه وبلاگ دارم و اونم خیلی بهش نمی رسم، حالا یه وبلاگ جدید می خوام چی کار دیگه؟؟!! اما امروز دیگه هر چی خواستم لاگین کنم تو وردپرس نمی کرد (فکر می کنم فیلتر شده!!) و من هم مقادیری مطلب تو گلوم گیر کرده بود که اگه زودتر ننویسمشون خفه می شم!! :دی
رو این حساب مام اومدیم اینجا و ایشالا که برسیم به این یکی وبلاگمون... فعلا