@ ریحانه: دشمنت شرمنده ;) @ زهرا: تو چون هنوز به عمق فاجعه خوب پی نبردی نمیشه واست تعریف کرد :پی 4 سال چیه بابا، قاط زدیا! این دفعه مخت سرما خورده به نظرم ;)
زندگی چیزی نیست که لبه ی تاقچه ی عادت از یاد من و تو برود ! اگه به سهرابه که میگه هر چی زور بزنی نمی تونی از ذهنت پاک کنی !! یه جا می گفت که وقتی یه صحنه ای رو حس می کنی و احساس خاصی از اون حادثه بهت دست می ده، یه سری چیز میز تو مغز آدم ترشح میشه که اون احساس رو برای آدم تداعی می کنه! بعد اون چیز میز ها تو وجود آدم می مونه تا مدت های خیلی زیاد و هر وقت که دوباره به یاد اون خاطری می افتی اون چیزمیز ها تو بدن آدم ورجه وورجه می کنن و اون حس رو دوباره به تو میدن !
من چند وقتیه احصاس می کنم چه قدر به علوم طبیعی علاقه مندم ... حیف به هیچ وجهی نمیشه کامپیوتر رو تو ارشد در ایران به بیو و اینا پیوند داد خیلی ! :(( بیوانفورماتیک هم که فقط دکتری داره !
استعداد های من داره زیر خنجر روزگار زخم و زیل میشه !
چی شدی یهو؟ امیدوارم کار بدی نکرده باشیم...
پاسخ دادنحذفمن هم خیلی دلم میخواد خیلی چیزا رو از ذهنم پاک کنم
پاسخ دادنحذفاما نمیشه . . .
همین که میای یادت بره و فراموشش کنی یهو دوباره به یه نحوی زنده میشه
و عجیب این که ، حتی بعد از گذشت کلی وقت ازش ، دوباره یادآوریش به اندازه ی همون بار اول ، ناراحت کننده ست
یادمون میره ایشالا یه روزی ;)
راستی !
پاسخ دادنحذففکر کنم اون روز من با یادآوری یه سری چیزها باعث شدم تو هم اون خاطرات یادت بیاد
شرمنده :">
حالا نمیشه بگی چی بود آن خاطره؟ :دی
پاسخ دادنحذفگفتی خاطره منو یاد چه خاطره هایی که ننداختی تو این 4 سال... :-<
راستی! اون روز سه تامون تو بارون مث موش آب کشیده شدیم! ... صرفا چون گفتی نگو! :دی :پی
@ ریحانه: دشمنت شرمنده ;)
پاسخ دادنحذف@ زهرا: تو چون هنوز به عمق فاجعه خوب پی نبردی نمیشه واست تعریف کرد :پی
4 سال چیه بابا، قاط زدیا! این دفعه مخت سرما خورده به نظرم ;)
مگه 4 سال تو رو گفتم؟! کلا گفتم وقتی گفتی خاطره منو یاد خاطره هام انداختی!
پاسخ دادنحذفابطحی بنده خدا هزار بار گفت سخیف حرف نزنین! حالا هی شما گوش نکنین!
زندگی چیزی نیست که لبه ی تاقچه ی عادت از یاد من و تو برود !
پاسخ دادنحذفاگه به سهرابه که میگه هر چی زور بزنی نمی تونی از ذهنت پاک کنی !!
یه جا می گفت که وقتی یه صحنه ای رو حس می کنی و احساس خاصی از اون حادثه بهت دست می ده، یه سری چیز میز تو مغز آدم ترشح میشه که اون احساس رو برای آدم تداعی می کنه! بعد اون چیز میز ها تو وجود آدم می مونه تا مدت های خیلی زیاد و هر وقت که دوباره به یاد اون خاطری می افتی اون چیزمیز ها تو بدن آدم ورجه وورجه می کنن و اون حس رو دوباره به تو میدن !
من چند وقتیه احصاس می کنم چه قدر به علوم طبیعی علاقه مندم ... حیف به هیچ وجهی نمیشه کامپیوتر رو تو ارشد در ایران به بیو و اینا پیوند داد خیلی ! :(( بیوانفورماتیک هم که فقط دکتری داره !
استعداد های من داره زیر خنجر روزگار زخم و زیل میشه !
"احساس" درست تره خانم مهندس!
پاسخ دادنحذفآخر این غلط املایی ها کار دستت میدن ها ! :)))
:)))))
پاسخ دادنحذفخیلی تلاش می کنم ، اما از دستم در میره !