۱۳۸۸ آبان ۲۶, سه‌شنبه

امروز تو دانشگاه کوهیار گودرزی (همونی که از دانشگاه اخراج شد به خاطر مصاحبه با بی بی سی فارسی) رو دیدم. خیلی دلم سوخت، بغضم گرفت. :(( اینکه اخراجش کردن خیلی ناراحت کننده بود ولی اینکه صدای شریفیا در نیومد بیشتر ناراحت کننده بود. بیشتر به همین خاطر ناراحت شدم وقتی امروز دیدمش. با خودم فکر کردم اگه من جای اون بودم و میومدم دانشگاه و می دیدم کسی عین خیالشم نیست واقعا چه حالی بهم دست می داد؟؟ هی خواستم برم جلو یه چیزی بگم بفهمه که اینجوری نیست ملت عین خیالشون نباشه، اما نرفتم. نمی دونم چرا. شاید به خاطر اینکه ترسیدم اگه منظورمو نتونم درست برسونم خیلی بد بشه!!! نمی دونم...  این روزا علم و صنعتیا کولاک کردن ولی وقتی تو شریف میای، قشنگ این حس بهت دست میده که همه فقط کلاه خودشونو چسبیدن و هیچ دغدغه ای هم ندارن واسه همنوعشون، هم دانشگاهیشون... واقعا متاسفم واسۀ همۀ آدمای بی تفاوت.
قبل از اینکه سال تحصیلی شروع بشه هر روز صبح که از خواب پا می شدم غر می زدم که "اه، این شریفیام که بی بخارن، همش دارن درس می خونن"، مامانم همش می گفت: "فکردی، دانشجوا دوستشون تو زندان باشه مگه آروم می گیرن"، حالا مامانمم داره می بینه که شریفیا مثال نقض همۀ چیزایین که تا حالا از دانشجوا دیده!!!!
 دلم خیلی گرفته از همه چی. انگار تمام غم و غصه های این 5 ماه همه جمع شده امشب. از بین همۀ اتفاقا، فقط اتفاقای بد داره واسم دوره میشه هی. دلم می خواد گریه کنم :((
خدایا خودت کمک کن...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر