۱۳۸۸ آذر ۳۰, دوشنبه

امروز تشییع جنازۀ آقای منتظری بود. جای من که خیلی خالی بوده (:دی) ولی کسایی که رفتن میگن و عکسایی که درومدن هم گواهی میدن که خیلی باشکوه برگزار شده. خدا رو شکر! آخرشم مثل اینکه حمله شده به ملت و یه عده حسابی کتک خوردن! اشکال نداره، مردم عادت کردن، اصلا تجمعی که توش پلیس و گارد ویژه و لباس شخصی لعنتی نباشه حال نمیده که!! :دی
حیف که قسمتای هیجان انگیزو نمیشه اینجا تعریف کرد (چون به هر حال یه خورده جونمو دوست دارم) وگرنه کلی چیز باحال دارم واسه تعریف کردن. الان تو گلوم گیر کرده! زودی فردا بشه من برم واسه دوستام بگم دیگه...

انقد :دی و اینا زدم فکر نکنین الان خوشحال و شاد و خندون نشستم اینجاها!! نه، اینجوری نیست. فقط الان یه حس خوبی دارم، نمی دونم چه جوری بگم؛ یه جورایی حال کردم که یه مصداق بزرگ دیدم واسه آیۀ "... تعز من تشاء و تذل من تشاء..."، الان دارم خوب درکش می کنم! می گن آدم با مثال بهتر درسو یاد می گیره، همینه ها!!!!
...
خدا رحمتش کنه
روحش شاد

۲ نظر: