۱۳۸۸ آذر ۱۶, دوشنبه

وقتی میام اینجا دیگه مست می کنم، از خود بی خود میشم. عین خیالمم نیست که کار دارم کلی، دو تا امتحان خفن دارم این هفته(ووووووووووووویی :-s ) ، یه تمرین خیلی سنگینم دارم :((!!
الان اینجا دیگه می خوام یه خورده غر بزنم. بابا آخه این چه وضعیتیه! هیچی از عیدمون نفهمیدیم. 4 روز تعطیل بودم همش داشتم درس می خوندم، تمرین می نوشتم. هیچ جا نرفتم :(  (البته یه عروسی و یه مهمونی رفتما :دی ) تنها تفریحم این بود که امیر(برادر زادم) بیاد خونمون، بدو بدو کنه و بازی کنه و سر و صدا کنه و من لذت ببرم از حضورش. خدا رو شکر که باز این امیر هستش که تو این بحران دل تنهاییمونو تازه کنه (به قول دوستم). از زمانی که خودم از محدودۀ سنی کودکان درومدم تا حالا هیچ وقت یه بچه ای رو انقد دوست نداشتم! اصلا از بچه ها خوشم نمیومد. اما الان حال می کنم با امیر. اگه نبود دیوونه می شدیم با این همه فشاری که رومونه. قربونش برم، جدیدا قاطی حرفایی که فقط خودش می فهمتشون یه آوایی تولید می کنه شبیه "عمه"! می دونم که اینو آگاهانه می گه :-" (خود خیلی مهم بینی حاد!!)
با وجود اینکه دو تا امتحان دارم این هفته، هنوز خیلی استرس نگرفتتم. هنوز داغم، به عمق فاجعه پی نبردم! حالم خوبه فعلا، شاید از هیجان 16 آذره که الان حدود 10 دقیقه ست که واردش شدیم! :دی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر